۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

اخي چقدر دلم برا اينجا تنگ شده بود
حيف وبلاگ به اين ماماني نيست خواننده نداره؟

۱۳۸۹ شهریور ۲۸, یکشنبه

اين بچه كوچيك يه رقيب پيدا كرده تو مايه هاي يه خواهر و برادر كوچيكتر،
ايميل پشتيبانش هم كه هميشه ساين اين بود يه رقيب مهمتر كه مهمتريش به ناشناسيشه و دائم اون ساين اينه.
ولي من براي اينكه به ب.ي ب.ي س.ي ثابت كنم سرنوشت وبلاگم به اون وبلاگها دچار نشده
اون وبلاگهايي كه اولش دچار ذوقيدگي ميشن بعد تارعنكبوت برشون ميداره هر از چندي ميام و اعلام وجود ميكنم
سو
من هستم

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

والا

كاش ايميلامون يه استاتوس داشت كه دوست من رفيق من آقاي من خانم من جون بچه هات قسمت آخر سريالها از داستانش گرفته تا عكسش تا فيلمش برام نفرس
آخه بلكه يه بدبختي تنها هيجان قلب واموندش برا خونه رفتن اينه كه لباساشو بكنه و چايي بزنه و قصه رو دنبال كنه.

هيجانهاي آدمو شهيد ميكنن و آدمو مجبور ميكنن به عشق غذا بره خونه و رژيمه رو بيخيال شه.

حالا همكاره رو بگو از ينگه دنيا اومده با آب و تاب قصه سرياله رو كه تا آخر ديده تعريف كنه... منم كه بي طاقت كلي استقبال ميكنم كه بگه ،بدش تو دلم فحشش ميدم كه بيفرهنگ!

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

من واينهمه خوشبختي محاله

يه عالمه يه عالمه يه عالمه دوست جديد پيدا كردم يهويي و يجا
وايييييييييييي

بعد از چند سال دست از زلفون سياهم برداشتم و از اينهمه انس و الفته گذشتم و ...
نه كوتاش نكردم يعني عمرا تا زماني كه شاهين ن.ج.ف.ي كوتاهش نكرده موهامو كوتاه كنم
اونم كه معلومه كي قراره كوتاه كنه پس ...
خلاصه يه رنگ قهوه اي مامان گذاشتم روشون
البته حسادت يكي از انگيزه هاي اصليش بود ;)


بعد چند سال دوباه مارمولكو ديدم چه كيفي كردمو چقدر چسبيد
واي اولين بار كه ديدمش چييقدر بچه بودم و خيلي ها رو نفهميده بودم واي خواهق مادق
جشن نيمه شعبونشم كلي حال داد. جدا كه بايد حرف امام موعود رو از امثال كمال تبريزي بشنويم تا برخي ها
راستي منم اينجا تولدشو بهش تبريك ميگم
گرچه كوچكترين ذهنيتي ازش ندارم
البته بجز اونچه تو فيلم مارمولك كمال تبريزي ديدم

۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

.

بيرون كشيد بايد از اين ورطه رخت خويش... آن هم از نوع اجباري

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

كفشهايم كو؟

اگه اين مرز بين رفتار و شخصيت و اين تعريفها و اين ... رو بذاريم كنار و اصلا يه طعريف جديد از خودمون در كنيم كه واحد شخصيت در مغياس روز رفتار است. اين شخصيت(در مغياس روز) رابطه مستقيمي با كفشها دارد و اين هم به اين ارتبات به اين دارد كه از آنجائيكه تمام طول روز در مقابل آئينه يا انواع شيشه هاي رفلكس قرار نداريم (چون نميتوانيم قرار داشته باشيم) تنها بخشي كه از بدن و لباس آن كه توسط خود شخص به وضوح رويت ميشود مچ پا به پائين است.
و باز هم از آنجائيكه رفتار آدمي از طرز تلقي خودش از ظاهرش خيلي نشات ميگيرد و در بخش اعظمي از روز فرد تنها از روي كفشهايش رو خودش طلقي ميكند پس كفشها خيلي در رفتار روزانه و احساسات روزانه نقش دارند.
مقايسه كنيد احساس خودتان را هنگامي كه كفش اسپرت ميپوشيد با پاشنه بلند يا تخت...
و ببينيد ميزان ذوقتان را در مورد لباس نويي ها كه در مورد كفش كلا يه طور هاي ديگري است.
.
.
.
حالا ائمه معصومين كه هميشه كفشهايشان پاره بوده ولي خودشان آدمهاي خوبي بودند از اين قاعده مستثني حستند.
.
.
.
حالا كه آنها ميروند سانديس بيت(كدوم بيت؟ همون كه رنگارنگه) المال نظامشان را ميوخورند و ميگويند حرفي هست؟ من هم چند غلط املائي داشتم
حرفي هست؟

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

اينم بمونه

من ميگفتم شب عشق با اين سياهي،
نداره ترسي برام وقتي تو ماهي

تو ميگفتي آره من ماهم ولي،
تو اومدي آسمونت رو اشتباهي

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

انزوا

جمله هاي بدون فعلي كه اينجا و اونجا و تو ذهنمه
پرهيز از ديدار حتي شاگرد سوپر ماركت كوچه وقتي گوجه فرنگي ها رو برا هزارمين بار مرتب ميكنه تا آمار همسايه ها رو
نخ سيگاري كه امروزاز روي ميز خانم "ر" كش رفتم
اهدا كردن بليطهاي تئاتري كه از دست خود رضا كيانيان داشتم
دعوا نكردن با عليرضا همكار غير مشترك المنافع براي چند روز
و و و
يعني چند وقتي خبري از من نيست و دارم ...ميرم......

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

دنيا

موقع حرف زدن با نزديكترين دوستت بايد ديكشنري چك كني......
به كجا كشيد كارمون

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

تازه لحافت رو گرم كردي و رو كانايه مچاله شدي و چشات داره گرم ميشه كه عشق ديالوگ بن كينگزلي و مارك روفالو هوشيارت ميكنه كه پاشي بري در اتاق خواب رو باز كني و كامپيوترو روشن و جلو عقب كه بلكه اينبار حاليت شه اينا چي بهم ميگن.
ده بيس دقيقه بد يه صداي انفجار كوچولو از حموم اتاق خواب ميشنوي و بدون اينكه خودت رو تكون بدي فكر ميكني دوش از بالا افتاد تو سر سراميكهاي كف... داري بخودت ثابت كني كه لئوناردو ديكاپريو همون تده - چون تو دوست داري باشه- كه يه صداي شترق ديگه مياد وه بازهم بيتفاوت ميگي حتما دوشه موقع افتادن تعادل آبكش بلنده رو بهم زده و اون الان ديگه نتونسته مقاومت كنه و افتاده...همينطوري هي ناراحته تفنگ پلاستيكي تد هستي - دوست دارم تد صداش كنم حرفي هست؟! - يهو صداي انفجار وحشتناكي ديوونت ميكنه و تازه بعد اينهمه ماجرا نگران جن ميشي و ميري داداشي رو بيدار ميكني كه بياد در حموم رو باز كنه كه شعله هاي آتيش رو ميبيني.
ترسون و لرزون و دادون و بيدادون هرچي آشنا تو تهرون داري رو ميكشوني خونه و آتيش خاموش ميشه و كل خونه ات با گاز كربنيك به گند كشيده ميشه (اين از سوختن بدتره) و تو هنوز تو فكري كه عزيزم تد....